بر بتخانه ی دل نگنجد
جز بت رخسار نگار
کفر است
بر خانه چو باشد
بت بسیار
بر بتخانه ی دل نگنجد
جز بت رخسار نگار
کفر است
بر خانه چو باشد
بت بسیار
قفل
سکوت را بشکن
بوسیدن لبای تو
کلید نمی خواهد
آغوش تو
تنها کوچه بن بستی هست
که راه برگشت ندارد
عجب هوایی دارد بهار
نسیم عطر افشانی میکند تو را
دلم حوایی میشود
هر لحظه در بهشت آغوشت
از تو نتوانم گریخت
تا که نگاهم می کنی
چه فریبا با تیر نگاهت
شکارم می کنی
حلقه سیمین چون می شود
دست تو برگردنم
با جام شراب لبت
مدهوش و رامم می کنی
خورشید می تابد
از نگاه تو
در دل آسمان
به وقت شب
بوسه می زنند
فرشته ها
به دستان تو
ای مهربانترین مرد زمین