باید مست روزگار شد
تا چرخه زمان طوری بچرخد
که دنیا را باور کنی
و من با تو مست شدم
و به این باور رسیده ام
که عشق در تو و با تو
به وجود می آید
# طیبه_عبداللهی #
سه شنبه , 9 مرداد 1397
باید مست روزگار شد
تا چرخه زمان طوری بچرخد
که دنیا را باور کنی
و من با تو مست شدم
و به این باور رسیده ام
که عشق در تو و با تو
به وجود می آید
سه شنبه , 9 مرداد 1397
آتش عشقت
در بیابان
گلستان می کند
آغوش تبدارم
گذری کن
بر گوچه دلتنگیم
از نسیم عطر تو
تا سپیده بیدارم
گل باغ ،
آفرینش و خلقت
فرشته ی
محبت و عصمت
گلشن از روی تو شد
باغ و بهشت
چون خدا ، موی تو
عنبرین سرشت
طعم لب هایت
تمام فصل ها
نوبرانه است
آنقدر خالی
از هوای بودنت هستم
که نفس هایم
نای بالا آمدن ندارن
بیرون نیاید از سینه
نفسم …
لبم
به بوسه ای نگشایی
محو تماشای
تو شدم
به وقت خواب و بیداری
دلبری می کند
شبانگاهان
مهتاب نگاهت
در برکه ی آغوشم
با رقص لبانت
غرق
سیلاب عشقت شده ام
مبادا
نجاتم دهی
از این عشق خدایی
خلاصم کنی