دیگران ، آیند و چو باد در گذرند
همچو نسیمی گذرا در نظرند
تو همان آیت عشقی بر دل من
کز مهر دل ما همه بی خبرند
دیگران ، آیند و چو باد در گذرند
همچو نسیمی گذرا در نظرند
تو همان آیت عشقی بر دل من
کز مهر دل ما همه بی خبرند
وقتی دلت ، دلبسته شدروح و روانت هم
وابستگی عجیبی پیدا می کنه
به همان سمتی که دلت رفته میری
تا بی نهایت خواستن
که بهش دوس داشتن میگن
بر بتخانه ی دل نگنجد
جز بت رخسار نگار
کفر است
بر خانه چو باشد
بت بسیار
در دل
هر زنی
جای یک شعر خالی ست
تو بخوان شاعر من
شعر تو زیباست
در دل من
مهتاب را به چشمانت بسپار
بوقت خواب
آفتاب را در آغوش بگیر
بوقت سپیده
دلتان
به لطافت
حریر مهتاب
به گرمی
مهر آفتاب
# مرتضی الماسی #